و ده شعر خیلی کوتاه


1.

سرد
غمگین
خشک
دوریت دریاچه ی ارومیه است


2.

روستای منی!
هر جای نقشه که انگشت بگذارم
فاصله را تا تو می سنجم

3.

اصلا!
اگر فاصله نباشد
رنگین کمان از کجا بداند
از کجا تا کجا...

4.

دوستت دارم!
و باران پشت پنجره
فقط بارانِ پشت پنجره نیست

5. 

اصلا نباش
چیزی از بودنت کم نمی شود 

6.

خیانت

جنگ
گرسنگی
زمین ریگی ست در کفش آفرینش 

7.

آی زندگی!
آنجای تو که می لنگید
من بودم

8.

بیهوده می باری
او رفته
و زیبایی تو را هم با خودش برده است

9.

اصلا
اگر تو روسریت را باز نکنی
باد از کجا بداند
از کدام طرف.. 


10.

 تمام شعرهای جهان
یک طرف
این که گیره ی موی تو جا مانده روی تخت من هم
یک طرف
                     
                                                              
                              
                                                                                                     " ا.ب "

 
دلتنگی
برادر زاده ی تنهایی است
که هر روز دکمه هایش را برایم باز
فاحشه ها را به خانه ام
و مرا به پشت پنجره دعوت می کند

سکوت
برادر کوچک دلتنگی است
که تیک تاک ثانیه ها را
چکه چکه های آب را
هوهوی باد را در می آورد

گاوی در نگاهم ماغ
گرگی در صدایم زوزه می کشد

سیگار دیگر به تنهایی جواب نمی دهد.

 
گردباد کالاهاری/طوفان کارولینا/سونامی فوکوشیما...

 


عزیزم!

چقدر بگویم ادای پروانه ها را در نیار.

 

 


پانوشت:
بر اساس یک نطریه که میگوید
بال زدن یک پروانه در اتمسفر کالیفرنیا می تواند منجر به گردباد در کانزاس شود این اصطلاح به ایده اثر پروانه ای بر می گردد.
 
 
 

رد بوسه ات روی گلهای پیراهنم مانده بود
خرگوشی پشت بیشه ها پرید

موی پتیاره ها را روی پتویم پاک می کنم
لاکپشتی کنارم خوابیده است

خرگوشی که پشت بیشه ها پرید/ زمان بود
لاکپشتی که کنارم خوابیده است/ زمان است.

  

 

 

نه تابستان

نه اسکله ها

تنها خنده های او بود

که زیبائی بندر را دو برابر میکرد

 

 

 

 

 

...و مرگ گرگی گرسنه بود در کمین غزالی تیر خورده

 

 

 گرگ غزل را هم برد  .  .   .    .     .      .        .             .   

 

 

    

غزل نیایش

 

 

 

 

 

۱                              

 

 

 

               

ببین!

چگونه شعر های کوچک من

در مقابل زیبائی بزرگ تو

کلاه از سر بر میدارند

دست به سینه

سکوت بر لب

شادی در دل...

ببین!

ببین چگونه به خود میبالند

که اینگونه مهربانانه

در برابرشان لبخند میزنی

دلخشوند به تکان دست تو

 

 

 

 

.....................

                                                                                ۲                

                     

 

 

به دریای من بریز  

ماهی  لبهات را میگویم

بی هراس غرق شدن

زیبائیت را پخش آبهایم کن

بگذار ماهی ها زیر پوستم عشق بازی کنند

جنوب تر از همه ی این حرفها ...

اصلا موج باش

موج باش و دریای مرا به هم بریز

 بریز تمام تنت را روی عرشه ام

...

روی عرشه

 خماری اش را جاشوهای خسته می کشند/تورها را

 تورهای دامنت را می گویم.

 

 

 




همه چیز به زیبائی یک سپیده آغاز می شود

سرزمینت سفید

سرزمینم سفید

شعرهایم سفید

مهره هایت سفید

 

من پادشاهی تنها با لشکری از شعر

بی قلعه و بارو

تو با مهره های شکست ناپذیر زیبائیت

به جنگی نابرابر با شعرهایم می آیی

می آیی

و زیبائیت در قلب سپاهم نفوذ می کند

چون نمک در دریا

سبزینه در علف

چون عشقت در استخوانهایم

آنچنان در تو می آمیزم

که شعرهای من سربازهای تو

و زیبائی  تو مهره های شکست ناپذیر من می شود

که نه شعری از من کم می شود

و نه زیبائی تو از میدان به در می رود

دشمن مهربانم!

من هم پادشاهی شکست ناپذیرم.

 

 

 

 

 

 

  نثری که دوستش دارم


 

برای دیدنت راه درازی آمده ام

از داشته هایم برای داشتنت گذشته ام

از روستای کوچکم

 با گندمزارهاش

نخلهاش

دیوارهای گلی و

خاکی کوچه هاش

 که یادگار کودکی ام بودند

از کوه

از رودخانه

از زبان مادری ام که در خونم جاری بود

از تمام دلبستگی ها و هر چه که پیش از تو دوست می داشتم

دشت های زیادی را پشت سر گذاشتم

تا به بندر مهربان تو رسیدم

اقیانوس کوچکم!

آه

بندر تو

بندر تو با سوت کشتی هاش و

تو در توی کوچه هاش و

رنگ رنگ پنجره هاش

با جاشوهای مست و

بادهای دیوانه و

غرور بادگیرهاش

 

اما

تو نیستی

تو نیستی و من دوستت دارم

من دوستت دارم و

با شعر که پیش از تو تنها معشوق من بود

به خیابان می روم و از تو می گویم

 درختها را می بینم که شکل تو راه می روند

بادبانها که شکل دامنت باز می شوند

و دریا که شکل موهات موج بر می دارد

تمام روز را تنها و با او قدم می زنم

شب

خسته اما خوشبخت به خانه باز می گردم

با او چای می خورم

با قیمانده ی غذایم را قسمت می کنم

حتی با او به رختخواب می روم و

عشقبازی می کنم

می خندد

چشمهایم را می بندد...

گلهای ملافه ها باز می شوند

پروانه های پرده ها پر باز می کنند

کشتی قاب ها سوت می کشند

اما تو نیستی که ببینی

چقدر بندر بزرگت از روستای کوچکم دور است و

دوستت دارم.

چند عاشقانه ی کوتاه جا مانده از روزهای دور

 

 

 

۱.


نیوتن پیش از من تو را کشف کرده بود

سیب توئی

و جاذبه زیر پوستت زندگی می کند.

 

۲.


خوشبختی کوچکی نیست!

عشق تو در قلب من

و نام من بر زبان تو.

 

۳.


میخواهم دوستت داشته باشم

گذشته را به باد

عاشقانه هام را به تو

و تو را برای خودم نگاه دارم.

  

 

۴.

 


لبم شاهزاده ای مغرور است

چرا که سرزمینهای ناشناخته ات

خطوط لبانت

مسیرهای دور تنت را کشف کرده اند

 

من کریستف کلمب

تو جزیره ای دور